مرز
مرزهای وجود ناامنم
غزل انتظار می خوانند
تا تو برگردی از سرِ بازی
لحظه ها را کمی بجنباند
بغض باید به من امان بدهد
می رسی از دوباره ی جاده
پیش پای تو شعر می ریزم
عطش لهجه ی کویری من
عاشق بوسه های تب/ریزم
تو دعا کن لبم توان بدهد
بوسه و بغض و درد و تنهایی
همه را شعر می کنم هر بار
تو دوسال از دلم جدا هستی
پس دلم را به خاطرت بسپار
تا خدا نامه دستمان بدهد
غزلم را پر از خزان کردم
بغض شهریورت مرا سوزوند
می روی تا همیشگی بشوی
پای این شعر بوسه ات جا ماند
شعر باید خودی نشان بدهد
سما
مهر 89